?یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می خواند.
? کلاه معروفش هم سرش بود و چشم هایش بسته.
توی عالم خودش تسبیح به دست می گفت: «الهی العفو» را با صدای بلند می گفت، سیصد تا الهی العفو باید می گفت.?
متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده چند دقیقه ای می شد از صدای او بیدار شده و کلافه است. ?
یک دفعه از جا بلند شد پتو را انداخت روی سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور میزد او را بخواباند، ?
حالا کسی که این کار را می کرد خودش نماز شب خوان بود اما دیگر کلافه شده بود.?
اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می گوید: «آخه لامصب بگیر بخواب این قدر شبها بیدار میشوی می گویی الهی علف..? الهی علف?،
مستجاب الدعوه هم که هستی، ✨
همه غذای ما شده علف، علفی نیست که عراقی ها به خورد ما ندهند.?
چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو?
با شنیدن حرف هایش از خنده روده بر شدم. ?
واقعا هم همین طور - بود، چند روزی میشد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم، پر از ساقه ها و آشغال سبزی های بازار بود.
???
از آن شب به بعد این شده بود سوژه خنده بچه ها و برای هم تعریف می کردند.
????????